اگر بخواهیم نام پنج تن از این بزرگان تاریخ سینمای معاصر را نام ببریم، بدون شک نام مارتین اسکورسیزی از نظر هواخواهان خود، در سراسر عالم، بیش از سایرین می درخشد.از اسکورسیزی به عنوان خطرناک ترین گنگستر سینما یاد میشود. فردی که به طور حرفه ای، کار خود را از اواخر دهه شصت میلادی شروع کرد، و تا به امروز، آثار بزرگی را در تاریخ سینمای جهان خلق نمود.
نمونه های کمی در سینما باقی مانده اند که از نسل اسطوره های دهه 70 سینما به حساب می آیند. کسانی که در تاریخ معاصر با ساخت فیلم های بزرگ، موجی عظیم به راه انداختند و یک تنه ، قوانین سینمای مدرن را پایگذاری کردند. این فیلمسازان هیچ شباهتی با کارگردانان امروزی که با فیلم های پر زرق و برقشان شهرتی برای خود دستو پا کردند ندارند بلکه آنها کسانی بودند که راه را برای کارگردانان جوان هموار کردند تا سینما به این شکل برسد و به مهم ترین مدیوم برای تاثیر گذاری روی جامعه تبدیل شود.
اگر بخواهیم نام پنج تن از این بزرگان تاریخ سینمای معاصر را نام ببریم، بدون شک نام مارتین اسکورسیزی از نظر هواخواهان خود، در سراسر عالم، بیش از سایرین می درخشد.از اسکورسیزی به عنوان خطرناک ترین گنگستر سینما یاد میشود. فردی که به طور حرفه ای، کار خود را از اواخر دهه شصت میلادی شروع کرد، و تا به امروز، آثار بزرگی را در تاریخ سینمای جهان خلق نمود. آثاری که با هنرمندی خشونت و تضاد را به تصویر میکشد و گاهی چنان بیننده را شوکه میکند که تا دقایقی نمیتواند باور کند چنین اتفاقی در فیلم رخ داده.
مارتین اسکورسیزی در تاریخ ۱۷ نوامبر ۱۹۴۲ در فلاشینگِ لانگ آیلند واقع در نیویورک به دنیا آمد. او پسر کوچکتر چارلز و کاترین اسکورسیزی است. والدین او، هر دو، از فرزندان مهاجران ایتالیایی (سیسیلی) بودند که در حدود سالهای ۱۹۱۰، در نیویورک مستقر شده بودند. . چارلز و کاترین در روز دهم ژوئن ۱۹۳۴، در کلیسای جامع سنت پتریک با هم ازدواج کردند.
در آن دوران، جامعه ایتالیایی های آمریکا، در خانه های بسیار زهوار در رفته اقامت داشتند که از خیابان هیوستون شروع می شد و تا خیابان کانال امتداد می یافت و از آنجا به بعد، محله چایناتان (یا همان محله چینی ها) آغاز می گشت. سه خیابان اصلی، به ترتیب عبارت بودند از خیابان اليزابت، خیابان مات و بالاخره خیابان مالبری، محله ایتالیایی نشین ها بود که به «لیتل ایتلی»(little Italy) معروف بود، موقعیت و مرز بسیار مشخص و دقیقی برای خود داشت، و اغلب، اهالی یکی از خیابانها، به خیابانهای دیگر سر نمی زدند و در همان خیابان خود باقی می ماندند.
پدر اسکورسیزی نخست به عنوان فروشنده پوشاک مردانه شروع به کار کرده بود؛ او همچنین در روزهای شنبه، اجاق های گازی همسایگان یهودی خود را روشن می کرد؛ در آن دوران، خیابان اليزابت ، محله ای به شمار می رفت که بیشتر از اهالی یهودی تشکیل می شد، و تنها معدودی از مردم محله، از مهاجران ایرلندی و ایتالیایی بودند. کاتریم، مادر اسکورسیزی نیز در یک کارخانه خیاطی میکرد.
محله ای که اسکورسیزی در آن بزرگ شد دقیقا همانند همان محله هاییست که در فیلمهایش یافت میشود. جاهایی که مردمانش زیاد به سیاست مداران و پلیس ها اهمیت نمیدادند و به قول خود اسکورسیزی: میدانستیم که چگونه گلیممان را از آب بیرون بکشیم. نمونه های زیادی را در سینمای اسکورسیزی میتوان پیدا کرد که کودکان در محله هایی بزرگ میشود که جز خلافکار شدن چاره ای دیگری ندارند.
او در جایی یک بار گفته بود :( من عاشق فیلم هستم، این زندگی من است، نقطه تمام.)
این جمله زندگی اسکورسیزی است زیرا او از بچگی عاشق سینما بود و با آن بزرگ شده بود. او به سختی برای دیدن فیلم به خیابان چهلو دوم نیو یورک میرفت و از آنجا که مبتلا به بیماری آسم بود او را اکثر اوقات به سینما میبردند زیرا نمیدانستند که باید با او چه کار کنند. آن چیزی که بیشتر از هرچیز اسکورسیزی را علاقه مند به سینما کرده بود اندازه عظیم تصویر روی پرده سینما بود. او زمانی که فیلم ها تمتم میشدند به خانه می آمد و تصاویری که در ذهنش باقی مانده بودند را روی کاغذ های بزرگ نقاشی میکرد.
با اینکه وضع مالی خوبی نداشتند اما پدر مارتین همیشه او را به سینما میبرد و به گفته خودش جزو اولین کسانی بودند که در سال 1948 تلوزیون خریدند. از طرفی دیگر خانواده مارتین و خودش بسیار مذهبی بودند و از آنجا که به دلیل بیماری اش اکثر اوقات در خانه بود، به مطالعه کتاب مقدس و دیدن نقاشی هایش میپرداخت. حضور در کلیسا و دینداری وجه اصلی زندگی او را تشکیل میدادند؛ حتی این باعث شده بود که مارتین تصمیم بگیرد به یک کشیش تبدیل شود. اما پس از آشنایی با سینما، مسیر زندگیاش عوض شد و سینما جایگاه ویژهای در رویاپردازیهای وی پیدا کرد. از همین جهت، او کشیش شدن را کنار گذاشت و بلافاصله از مدرسه علوم مذهبی به دانشگاه فیلمسازی نیویورک رفت.
بعد از دریافت مدرک لیسانس کارگردانی سینما، در سال ۱۹۶۳ از دانشگاه نیویورک فارغالتحصیل شد. او همچنان میخواست به تحصیل ادامه دهد اما قبل از این که بتواند وارد دورهی فوق لیسانس شود، مجبور شد که به خدمت سربازی برود و به عنوان نیرویی دریایی در جنگ ویتنام شرکت کند؛ این موضوع هم در نهایت به زخمی و مجروح شدن او منجر شد. بعد از این دوره، مارتین موفق شد تا در مقطع فوق لیسانس در همان دانشگاه تحصیل کند که در همین دوران شروع به ساخت فیلمهای کوتاه هم کرد. او در سال ۱۹۶۷ اولین فیلم بلند خود را با نام «چه کسی در اتاقم را میزند» (Who’s That Knocking at My Door) ساخت که در واقع برای پایاننامهی خود نوشته بود. این فیلم دارای سبک کاری و مضمون مورد علاقهی مارتین بود که بعدها در اولین فیلم مهم او یعنی «خیابانهای پایین شهر» (Mean Streets) شاهد ادامه دادن آن بودیم.
دهه 70 زمانی بود که او دوستان جدیدی پیدا کرد. کسانی که بهترین دوستان همدیگر شدند و کسی باورش نمیشد که روزی صنعت سینمارا به سلطه خود درآورند. برایان دی پالما، فرانسیس فورد کاپولا، جورج لوکاس و استیون اسپیلبرگ دوستان جدید اسکورسیزی بودند که تا به امروز هم بهترین دوستان هم هستند و از آن ها به عنوان اساطیر سینمای معاصر یاد میشود.
از آنجا که اسکورسیزی برای اولین فیلم مهم خود، «خیابانهای پایین شهر» (Mean Streets) به دنبال بازیگر میگشت،برایان دی پالما، اسکورسیزی را با رابرت دنیرو آشنا کرد. آشنایی دنیرو و اسکورسیزی تاثیری غیرقابل انکار بر کارنامه هردوی آنها گذاشت. همهی سینما دوستان و طرفداران اسکورسیزی، خود را مدیون دی پالما میدادند، چون وی با معرفی دنیرو توانست همکاری بینظیر و طولانی مدت این دو زوج هنری (اسکورسیزی و دنیرو) را رقم بزند. رابرت دنیرو در تعداد زیادی از ساختههای اسکورسیزی حضور داشته است. او تا به حال در ۸ فیلم این کارگردان به ایفای نقش پرداخته که آثار بزرگی همانند «راننده تاکسی» (Taxi Driver)، «گاو خشمگین» (Raging Bull) و «رفقای خوب»goodfellas را میتوان از میان آنها نام برد. این 3 فیلم، فیلم هایی هستند که اسکورسیزی را به سینما معرفی کردند و به عبارتی امضای شخصی خود را در این فیلم ها ایجاد کرد.
اسکورسیزی برای Goodfellas، The Last Temptation of Christ و Raging Bull نامزد جایزه اسکار بهترین کارگردانی شد اما هیچکدام از آنها را نتوانست ازآن خود کند.
اما آن سال ها ، دوران سختی برای اسکورسیزی بود زیرا او سخت اعتیاد به الکل و مواد مخدر پیدا کرده بود. در سال 1978((مارتین اسکورسیزی)) تقریبا مرگ را تجربه کرد.سال های متمادی سوء مصرف مواد مخدر و زندگی سخت در نهایت یک روز گریبان او را گرفت و او را از پای درآورد.خود اسکورسیزی میگوید:((پس از اتمام فیلم نیویورک نیویورک بی تفاوت بودم؛در زمان و فضا قرار نداشتم و همچنین زندگی شخصی ام وضعیتی آشفته داشت و می توان گفت مرگ را پذیرفته بودم و به نوعی به روی خطرناک زندگی کشیده شده بودم.ناگهان در روز کار از بیمارستان سر در آوردم و متعجب بودم که تا نزدیکی مرگ رفته ام.))
در 35 سالگی ،او برای زنده ماندن مبارزه می کرد.او ادامه میدهد:((یک سری اتفاقات افتاده بود.مصرف اشتباه داروهای معمولی با یکدیگر که باعث شد بدنم به طرز عجیبی به آن واکنش نشان دهد.وزن من به کمتر از 50 کیلوگرم رسیده بود.تنها مصرف داروها نبود بلکه آسمم نیر باعث بوجود آمدن آن وضعیت شده بود.10 شبانه روز در بیمارستان بودم و آنها از من پرستاری میکردند تا اینکه متوجه شدم نمی خواهم بمیرم و زندگی ام را تلف کنم.))
او که در بیمارستان تنها بود و گاهی اوقات "رابرت دنیرو" به ملاقاتش میرفت،بیشتر به گذشته و ریشه خود فکر میکرد.
به باور خیلیها رابرت دنیرو تاثیر زیادی در متقاعد کردن او برای ترک کوکائین و همچنین ساخت یکی از بهترین فیلمهایش یعنی Raging Bull داشت. اسکورسیزی تمام انرژی خود را صرف کرد تا یک بیوگرافی از قهرمان «جیک لاموتا» بسازد. گاو خشمگین که اولین فیلم زندگینامهای فوقالعادهای به کارگردانی اسکورسیزی در سال ۱۹۸۰ بود، توانست به یکی دیگر از ماندگارترین ساختههای اسکورسیزی تبدیل شود و علاوه بر این یکی از بهترین فیلمهای دهه ۸۰ میلادی لقب بگیرد.
در اواسط سال 1988 و در حین سرو و صدای اکران فیلم آخرین وسوسه مسیحThe Last Temptation of Christ، ایده ساخت فیلمی جدید به ذهن مارتین رسیده بود. زمانی که اسقف اعظم پائول مارجونیور رمان silence را به اسکورسزی هدیه داد، او عاشق کتاب شد و تصمیم گرفت حق ساخت کتاب را بگیرد و از رویش فیلمنامه ای بنویسد. ایده فیلم برای اسکورسیزی، بسیار مهم و رویایی بود. از مذهبی بودن داستان تا نزدیک بودن فضای فیلم به فیلم های کوروساوا. به همین دلیل در تمامی این سال ها کارگردانی فیلم را به عقب می انداخت و دائما فیلمنامه را اصلاح میکرد. او دچار وسواس عجیبی برای این فیلم شده بود که حتی بازیگر مناسبی را نیز نمیتوانست پیدا کند. به هر حال او نتوانست فیلم را بسازد و سرگرم ساخت دیگر فیلم هایش شد.
بعد از گذشت شاهکار هایی از جمله The King of Comedy، Goodfellasو casino که از بهترین فیلم های سال بودند و تحسین شدند، به Gangs of New Yorkمیرسیم.
این فیلم فارق از تمامی خصوصیت خوب و هنرمندانه اش، آغاز همکااری اسکورسیزی با لئوناردو دی کاپریو بود که همانند رابرت دنیرو یکی از بازیگران مورد علاقه اسکورسیزی است که همکاری های بسیاری را باهم داشتند که البته به دلیل حضور دی-لوئیس و ایفای نقش ماندگار او، خیلیها متوجه هنرنمایی زیبای دی کاپریو نشدند. اسکورسیزی در سال ۱۹۹۹ مستندی دربارهی سینمای ایتالیا، با نام «گشت و گذار من در ایتالیا» ساخت. این مستند تاثیر کاملا مشخصی بر روی فیلم بعدی او یعنی «دار و دستههای نیویورکی» (Gangs of New York) داشت. دار و دستههای نیویورکی که دربارهی نیویورک در قرن نوزدهم است، تقریبا بزرگترین و وابستهترین فیلم اسکورسیزی به جریان اصلی سینمای هالیوود است که با بودجهی ۱۰۰ میلیون دلاری در سال ۲۰۰۲ اکران شد. موضوعات اصلی این فیلم دقیقا مطابق علایق همیشگی اسکورسیزی یعنی نیویورک، خشونت و تفاوتهای نژادی که موجب تفاوتهای فرهنگی شده، هستند.
این فیلم نیز برای بار دیگر اسکورسیزی را نامزد اسکار بهترین کارگردان کرد و با وجود اینکه کارگردانی فیلم در بالا ترین سطح هنری قرار داست اما در آن سال نیز اسکار به رومن پولانسکی برای فیلم پیانیست تعلق گرفت و اسکورسیزی دست خالی به خانه بازگشت.
فیلم مهم بعدی اسکورسیزی The Aviator نام داشت. یک فیلم پرخرج و زندگینامهای دیگر از اسکورسیزی دربارهی سرگذشت کارگردان، تهیهکننده و پیشگام صنعت هوانوردی یعنی «هاوارد هیوز» بود. این فیلم نیز با بازی عالی دیکاپریو با موفقیت هنری و تجاری بزرگی مواجه شد ولی اسکورسیزی باز برای پنجمین بار هم اسکار را باخت تا کلینت ایستوود و (Million Dollar Baby) برندهی ماراتون اسکار شوند.
اگر بخواهیم از بین فیلم های قرن 21، بهترین را انتخاب کنیم، قطعا فیلم بعدی اسکورسیزی، در سال 2006، بهترین انتخاب است.فیلمی که به ما نشان میدهد وقتی یك اسلحه ی پر بهت نشونه رفته، چه پلیس یا خلافكار؟ چه فرقی می كنه كه تو كدوم یكی باشی؟
فیلم departed یک شاهکار سینمایی در ژانر جنایی است و در زمان اکران چنان غوغایی به پا کرد بود که هیچ کس انتظارش را نداشت. این فیلم یک اکشن جنایی بینظیر، با درجه سنی ۱۷ سال به بالا بود که کارگردانی بی نهایت عالی و درجه یکی داشت و در نهایت پس از 5 بار نامزدی، توانست اسکار بهترین کارگردانی سال را برای او به ارمغان بیاورد و علاوه براینها خود فیلم نیز بهترین فیلم سال خوانده شد. این فیلم که درباره یک رئیس مافیا در شهر بوستون و نفوذ او در نیروهای پلیس جریان دارد، چنان شما را در روند داستان و اتمسفر خود غرق میکند که متوجه گذر زمان نخواهید شد. فیلمی که بهخوبی یک تصویر واقعگرایانه از مافیای شهر بوستون و نیروهای پلیس حاضر در آن را دراختیار بینندگان خود قرار میدهد.
داستان فیلم بهقدری غیرقابلپیشبینی است که شاید باور کردن اتفاقات پایانی آن برای بسیاری غیرممکن باشد. تیم بازیگری بسیار قوی این فیلم که از بازیگران برجستهای مانند لئوناردو دیکاپریو، جک نیکلسون، مت دیمون، مارک والبرگ و الک بالدوین تشکیل شده است یکی از مهمترین دلایل موفقیت و محبوبیت این فیلم بهشمار میرود. The Departed در سال ۲۰۰۶ به تهیهکنندگی برد گری و برد پیت توسط استودیو Plan B Entertainment با بودجهای ۹۰ میلیون دلاری تولید و توانست به فروشی حدودا ۳۰۰ میلیون دلاری دست پیدا کند.
Shutter island چهارمین همکاری اسکورسیزی و لئوناردو دیکاپریو به حساب میآید.فیلمی تلخ و ترسناک اما دیدنی که فروش بالایی را به دنبال داشت و نظر بسیاری از منتقدین را به خود جلب کرد. سال ۲۰۱۱، شگفتی دیگری از اسکورسیزی به نمایش در آمد. کارگردانی که نصف کارمامه اش بوی جنایت و خون میدهد و آثارش اکثرا جدی و خشن هستند فیلمی در ژانر خانوادگی با جلوه های ویژه سنگین و البته با تکنولوژی 3d به نام hugo ساخت. هوگو توانست نامزدی اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را برای اسکورسیزی رقم بزند. این فیلم همچنین در گلدن گلوب هم نامزد شد و توانست اسکورسیزی را برندهی جایزهی بهترین کارگردانی کند.
اما حال زمانش رسیده بود که اسکورسیزی، فیلمنامه قدیمی اش را به فیلم تبدیل کند. فیلمی در باب سوالات بسیار حساس و پیچیدهای دربارهی ایمان، تردید، گناه، بخشش، ملیتگرایی، امپریالیسم و سکوت کرکنندهی کیهان و هستی که نفس آدمی را به شکل لذتبخشی میبُرد. رمان silence پس از گذشت 28 سال آماده ساخت بود تا پروژه رویایی مارتین اسکورسیزی آماده فیلمبرداری شود.آن هم دقیقا بعد از «گرگ وال استریت» که یکی از کمدیترین و بیپرواترین فیلمهای قرن بیست و یکم، «سکوت» در متضادترین نقطهی ممکن قرار گرفته است.
قصه دربارهی مبلغانی مذهبی به اسمهای رودریگز و گارپ (به ترتیب با بازی اندرو گارفیلد و آدام درایور) است که از پرتغال به ژاپن قرن هفدهم سفر میکنند تا آموزگارشان پدر فیریرا را از دست حکومت ضدمسیحیتِ این کشور نجات بدهند. قدم گذاشتن به سواحل ژاپن و ورود به جهنم سبزی که ساکنانش مسیحیان را همچون گرگ شکار میکنند همانا و مورد آزمایش قرار گرفتنِ ایمان و اخلاق آنها نیز همانا! اسکورسیزی همواره با دو واژه توصیف میشده: فیلم و دین. خودش میگوید: «زندگی من همیشه به فیلم و دین خلاصه میشده. همین. نه چیز دیگهای». پس، میتوان تصور کرد وقتی سینماگری حرفهای و کارکشته دست روی مضمون موردعلاقهاش که در تمام طول زندگیاش با آن گلاویز بوده است میگذارد، یعنی نتیجهی کار قرار است از دل برآیداسکورسیزی با «silence» یکی از بهترین فیلمهایش را ساخته که علاوهبر اینکه یک شاهکار دیگر به کارنامهاش اضافه میکند، به عنوان کاملکنندهی بحثهای مطرح شده در شاهکارهای قبلیاش هم عمل میکند.
در سال ۲۰۰۴، رابرت دنیرو کتاب I Heard You Paint Houses نوشته چارلز براندت را به مارتین اسکورسیزی معرفی میکند. باتوجهبه علاقه فراوان رابرت دنیرو به این کتاب، اسکورسیزی نیز مجذوب آن میشود و از همین رو اسکورسیزی و دنیرو تصمیم میگیرند بار دیگر به دنیای مافیا بازگردند. پیش تولید این فیلم از سال ۲۰۰۷ آغاز شد. توسعه داستان و محتوای هرچه بیشتر فیلم باعث شد ساخت آن عقب بیافتد و اسکورسیزی نیز سراغ ساخت فیلمهای دیگری رفت. درنهایت اسکورسیزی در سال ۲۰۱۴ به سراغ فیلم بازگشت. پس از مدتی حضور آل پاچینو و جو پشی نیز در فیلم تایید شد. ساخت ایرلندی یا The Irishman اما یک موضوع عجیب داشت. آن هم اینکه بازیگران اصلی فیلم یعنی رابرت دنیرو، جو پشی و آل پاچینو که هرکدام بیش از هفتاد و پنج سال سن دارند، با چهرهی جوان و میانسال خود در این فیلم حاضر شدند. این اتفاق بیسابقه بهلطف تکنولوژيهای کمپانی ILM در فیلم حاصل شد. برای نمونه آل پاچینوی ۷۹ ساله نقش جیمی هافای ۳۹ ساله را ایفا کرد. یا رابرت دنیرو سه دوره زندگی شخصیت خود را بهتنهایی بازی کرد.
اینگونه مارتین اسکورسیزی به یکی از اسطوره ها و مستر های سینما تبدیل شد. او یکی از اندک کارگردانان مولف باقی ماندهی سینمای دنیاست که با فیلمهایش ذهن مخاطبانش را از محدودهی آسایششان خارج میکند و آن ها را به چالش میکشد. فیلمهای اسکورسیزی که همه شان در تاریخ معاصر سینما جاودانه شده اند، در بهترین حالت، کاری میکنند که تا چند روز نتوانیم بدون فکر کردن به آنها به زندگی ادامه دهیم و تا مدتها وقتی یاد لحظهای از فیلم بهخصوصی از او میافتیم خودمان را در یک خلسه پیدا کنیم و دنیا را به شکل دیگری ببینیم. چه لحظه ای که دیکاپریو در حال جمع کردن اجساد فرزندانش از برکه است و یا پایان بندی عجیب departed بخش بزرگی از وجود سینما را اسکورسیزی و فیلم هایش تشکیل داده اند و قطعا بدون او سینما به شکل امروزی اش نمیرسید. مارتین اسکورسیزی قرار است فیلم سینمایی Killers of the Flower Moon را با بازی رابرت دنیرو و لئوناردو دیکاپریو جلوی دوربین ببرد و باید دید این کارگردان کهنه کار، اینبار چگونه میخواهد سینما و مخاطبانش را شوکه کند.