پیت داکتر و پیکسار با این انیمیشن، یک بیمار را نیز به آرزویش رساند.سال 2009 که این انیمیشن اکران شد، کلبی کرتین ، دختر بچه ای 9 ساله که سخت بیمار بود، آرزو داشت که به سینما برود تا قبل مرگش بتواند این انیمیشن را تماشا کند، اما برای مادر کلبی مشخص بود که دخترش بیمارتر از آن است که بتواند از جای خود برخیزد و البته وقت چندانی هم برایش باقی نمانده است.
انیمیشن سازی یکی از زیبا ترین فرم های هنر در سینماست. آنچه که قابل ستایش است، قابلیت انیمیشن ساز در زندگی و معنا بخشیدن به ایده خود با متحرک ساختن آن است. ساخت ایده هایی که شاید در دیگر هنرها ایجاد آن دور از ذهن باشد ، در دنیای انیمیشن بسیار قابل درک و جذاب است.
نوشتن و ساخت یک انیمشن خوب بسیار سخت است، زیرا برخلاف باور رایج، انیمیشن ها را فقط برای کودکان و نو جوانان نمی سازند. باور اولیه ساخت انیمیشن، از ابتدا این بود که انیمیشن ها را برای والدین و بچه هایشان می سازند تا پدر و مادرها ترغیب شوند که کودکان خود را به سینما ببرند و آن ها را با این هنر، و فرهنگ فیلم دیدن آشنا کنند. اگر بنا باشد که نه حوصله بزرگ تر ها سر برود و نه کودکان، باید میزانی از قصه، دیالوگ و کنش در کار هم باشد که همه تماشاگران را به تناسب جذب کند. پس سختی ساخت یک انیمیشن خوب تنها به ساخت، گرافیک و جلوه های آن بستگی ندارد بلکه به توانایی گفتن قصه هایی بستگی دارد که هم زمان برای گروه های مختلفی از مخاطب جذاب باشد. و همینطور است که ماجراجویی های وودی و باز، گم شدن سیمبا یا نمو یا حتی داستان آفتابپرست کوچکی که در بیابان به دنبال ماهیت خود است، برای تمامی سنین جذاب است.
حال در این میان کارگردانانی هستند که این خصوصیت انیمیشن ها را حتی بیشتر از آنچه گفته شد بالا برده اند و آثاری برابر با فیلم های فاخر سینما ساختند.یکی از اصلی ترین خانه این کارگردانان در حال حاضر کمپانی بزرگ پیکسار است. و یکی از بهترین کارگردان های آن، پیت داکتر است. کسی که با انیمیشنی همانند Monsters, Inc. بر سر زبان ها افتاد. با انیمیشن up عشق و عشق ورزیدن به رویاهایمان را با ما آموخت. با ساخت inside out دست به شاهکار روانشناسانه عمیقی زد، که نگه داشتن بغض هایمان در حین تماشایش سخت بود و در نهایت انیمشین soul را ساخت که به بحث برانگیز ترین فیلم سال 2020 تبدیل شد.
پیت داکتر در 9 اکتبر 1968 در مینه سوتا متولد شد و دوران بچگی اش را نیز در آنجا گذراند.شخصیت رایلی در انیمیشن inside out نیز زاده همین شهر است. دلتنگی رایلی برای مینه سوتا در طول داستان انیمیشن، یادآور زندگی خود پیت داکر و نقل مکان کردنشان از آنجا است. او خود را به عنوان «بچهای گیک، از مینهسوتا که دوست دارد کارتون بکشد» توصیف کرده است. مادر وی ریتا مارگارت یک آمریکاییهای دانمارکیتبار بود که موسیقی تدریس میکرد و پدرش دیوید داکتر مدیر گروه در کالجNormandale Community بود . او در دوران کودکی بسیار تنها و درون گرا بود و در انزوای اجتماعی به سر میبرد و ترجیح میداد که تنهایی بازی و کار کند. به گفته خودش برای این که سرگرم شود در جویباری که پشت خانه شان بود بازی میکرد و تظاهر میکرد که ایندیانا جونز است. برخلاف دو خواهرش که هردو به موسیقی دان های حرفه ای تبدیل شدند، پیت علاقه ای نداشت که موسیقی را به عنوان حرفه اصلی اش برگزیند، با این که موسیقی را بسیار دوست دارد و نمود آن را در انیمیشن soul می شود مشاهده کرد. کنترباس یا دوبل باس سازی بود که پیت در آن سال ها یاد گرفت و حتی همراه با ارکست انیمیشن های Monsters, Inc.و Up سازش را نواخت. او به تنهایی در خانه کشیدن کارتون و ساخت فیلم و انیمیشن های کوتاه همراه با دوربین پدرش را آموخت.
او یک سال را در دانشگان مینه سوتا صرف خواندن فلسفه و خلق هنر کرد. و بعد ها به مؤسسه هنرهای کالیفرنیا رفت. جایی که موفق به گرفتن جایزه آکادمی برای دانشجویان فیلمساز برای انیمیشن کوتاه next door شد.
پیت داکتر جوان در آن زمان به کار کردن در کمپانی دیزنی فکر می کرد، اما پیشنهاد بهتری به او داده شد و او شروع به کار در کمپانی پیکسار شد.
پیت داکتر کار حرفهای خود را از سینما آغاز کرد و سال 1995 در 27 سالگی در فیلم Toy Story به کارگردانی جان لستر به عنوان نویسنده فعالیت داشته است که تجربه خوبی برای پیت داکتر محسوب میشود و تجربه همکاری با هنرمندانی همچون تام هنکس و تیم آلن را برای اون به همراه داشت.
سال 2001 پیت داکتر ایده نو و جدیدی را در سر می پروراند. ایده ای که قبلتر همانندش دیده نشده بود. انیمیشنی که ثمرهی خلاقیت انیماتور باهوش و انقلابی استودیوی پیکسار محسوب میشود. ((مانسترو پولیس)) شهر هیولاهاست و در این شهر بزرگ، شرکت هیولاها بزرگترین تولیدکنندهی برق شهر است. میزان کارآیی این شرکت و اساسا حیات و ممات شهر بستگی به میزان و مقدار جیغهایی دارد که هیولاهای شرکت از بچهها میگیرند.
در واقع منبع روشنایی شهر از جیغ بچهها تأمین میشود و طبیعتا اگر روزی بچهها از هیولاها نترسند و جیغ نکشند شهر بزرگ هیولاها نیز در خاموشی مطلق فرو خواهد رفت. و متأسفانه در حال حاضر مدتی است که بچههای آدمیزاد، دیگر مثل سابق جیغ نمیکشند و هراسی از محصولات ((شرکت هیولاها)) ندارند، موفقترین تیم هیولاها در ترساندن بچهها، سالی (با صدای جان گودمن) و مارک وازووسکی (با صدای بیلی کریستال) هستند، سالی یک هیولای خرس مانند مهربان است. مایک نیز که فقط در یک چشم خلاصه میشود باهوشترین هیولای شرکت محسوب میشود. فیلم شرکت هیولاها برخلاف بسیاری از همتایاناش فاقد ترانه است، همین خصوصیت، گویای اعتماد به نفس بالای سازندگان فیلم است. داستان فیلم به قدری جذاب و کاراکترها به قدری خوب پرداخت شدهاند که عملا هیچ نیازی به ترانه برای جذابتر کردن فیلم نیست. کار صداپیشگان فوق العاده است. توجه انیماتورها به جزئیات صحنهها و نماهای فیلمشان ستودنی است (برای مثال توجه کنید به نورپردازی فلورسنتی راهروی کارخانه).
فیلم برای کودکان و بزرگسالان همراه آنها به یک اندازه جالب است دیالوگها به طرز ظریفی کارکرد دوگانه دارد به طوری که هم برای کودکان جالب است و هم برای بزرگسالان.
پیت داکتر در سال 2008 دورهی پرتلاشی را در عرصه سینما و تلویزیون گذراند و در تولید اثر مهمی حضور داشت. اثر مهم پیت داکتر در این سال، فعالیت در فیلم Wall.E به کارگردانی اندرو استنتون محسوب میشود.
شاید یکی از مهمترین بخشهای زندگی پیت داکتر فعالیت در فیلم Wall.Eبوده است. پیت داکتر سال 2008 در 40 سالگی در فیلم Wall.Eبه عنوان نویسنده فعالیت داشته است که توانست با مهارتش، جای خود را میان اهالی فضای سینما مطرح کند. او توانست با فعالیت در این فیلم تجربه حرفهای موفقی برای خود رقم بزند و همکاری در کنار بازیگران بزرگ و باتجربهای نظیر Ben Burtt، Elissa Knight، Jeff Garlin و Fred Willard توانست سطح کاری او را متحول کند.
سینمای امروز پر است از آثار پرزرق و برق، پرادعا و پوچ که ذرهای توانایی پرواز دادن خیال تماشاچی و بخشیدن تجربههای حسیِ ناب به او را ندارند. آثاری شیک و صرفا مرعوبکننده که نابلدی خود را پشت این جلوهای تصویری پنهان کرده و به عالم و آدم فخر میفروشند. اما در بین انبوه این آثار، ما میتوانیم در دنیای انیمیشن چیز هایی پیدا کنیم که شاید کمتر در جاهای دیگر پیدا می شوند.انیمیشنهای سرگرمکننده و ساده، اما در عین حال عمیق و تکاندهنده، بدون ادعا و تاثیر گذار.
کار بعدی پیت داکتر به عنوان کارگردان، up نام دارد. انیمیشنی که تنها در 10 دقیقه اولش، می تواند به اندازه تمامی فیلم های رمانس(رمانتیک) شما را احساساتی کند و به گریه بیاندازد.این انیمیشن به راستی معجزه پیکسار است. عشق، مهم ترین عنصر انیمیشن است، عشق کارل به الی، با اینکه الی تنها 10 دقیقه در این انیمیشن حضور دارد، اما در کل فیلم حس میشود. شخصیت پردازی ها بیشتر از حدی است که یک شخص از یک انیمیشن انتظار دارد. شاید مهم ترین عامل جذب شدن بزرگسالان به این فیلم، حس نوستالژیکی باشد که up در تماشاگر بزرگسال بیدار می کند. احتمالاً هر کس این فیلم را ببیند، یاد نوستالژی کودکیش می افتد. از داستان و شخصیت پردازی فیلم بگذریم، این انیمیشن از لحاظ ساختاری ، بسیار بی نقص است. بسیاری از حرکات جزیی و ریز در فیلم حضور دارند که شاید توجه به خیلی از آن ها در مرتبه ی اول تماشای فیلم، به سادگی امکان پذیر نباشد. ولی تأثیر زیادی بر تماشاگر می گذارند.بطور مثال صحنه باز شدن بادکنک ها از دودکش خانه کارل و پرواز کردن خانه در سطح شهر، یکی از زیبا ترین و با شکوه ترین لحظات انیمیشن های پیکسار است.
پیت داکتر و پیکسار با این انیمیشن، یک بیمار را نیز به آرزویش رساند.سال 2009 که این انیمیشن اکران شد، کلبی کرتین ، دختر بچه ای 9 ساله که سخت بیمار بود، آرزو داشت که به سینما برود تا قبل مرگش بتواند این انیمیشن را تماشا کند، اما برای مادر کلبی مشخص بود که دخترش بیمارتر از آن است که بتواند از جای خود برخیزد و البته وقت چندانی هم برایش باقی نمانده است. او این موضوع را به پیکسار اطلاع داد و آنها با پروازی اختصاصی یکی از کارمندان خود را به همراه یک نسخه DVD از فیلم که آن زمان فقط در سینماها اکران می شد به خانه او روانه کردند. آنها همچنین برای کلبی هدیه هایی شامل کتاب و عروسک های فیلم فرستادند. کلبی کرتین آخر همان شب، بعد از تماشای انیمیشن، فوت کرد.
بعد از up پیت داکتر به مدت 6 سال انیمیشنی نساخت و بیشتر در پروژه های دیگر مشاوره و کمک میداد.
اما در سال 2015 دوباره دست به شاهکار دیگری زد، شاهکاری ماندگار، عمیق و روانشناختی به نام inside out.
اشک ریختن پای انیمیشنهای پیکسار چیز جدیدی نیست. چون برخی از تاریکترین لحظات زندگی، غمناکترین خلوتهای انسانی و پاکترین احساساتِ کودکی را میتوانید در انیمیشنهای کودکانهی آنها تجربه کنید، اما این انیمیشن شاید با تمامی آثار دنیای انیمیشن فرق داشته باشد و بیشتر مارا یاد لحظات شگفت انگیزی همانند پایان قسمت سوم toy story می اندازد. اما یکی از خصوصیات خوب این انیمیشن، این است که بسیار بیشتر از تمام کارهای این استودیو به منبع الهام آنها، یعنی آثار هایائو میازاکی نزدیک است. inside out با دوری از شکل ساختاری و داستانگویی کلیشهای انیمیشن های امروزی، تجربهی پرتنش، هیجانانگیز و گرمی را ساخته که در ترکیب با یکدیگر به یک مطالعهی شخصیتی درگیرکننده تبدیل شده ، که در حد صدها جلد کتاب روانشناسی سنگین حرف میزند، بدون اینکه متوجه شوید ذهن را در هر سن و سالی که هستید، کالبدشکافی میکند و با لمسِ نقاط حساس و فراموششدهی خاطراتتان به یک موسیقی خلسه وار تبدیل میشود.
این همان زمانی است که امکان ندارد بغض گلویتان را نفشارد و ارتباط تنگاتنگی با فیلم برقرار نکنید. هوشمندی و عنصر نبوغآمیزِ سناریوی inside out این است که در چندین مرحلهی مختلف نوشته شده. فیلم از نگاه یک بزرگسال تبدیل به نمایش زیبایی دربارهی نوع نگاه پدر و مادرها به رفتار و خواستههای فرزندشان میشود. در همین حین، inside out یک کمدی درجهیک هم است که بیوقفه میخنداند و با دنیاسازی پُرزرق و برقش، سرزمینی به رنگارنگی و پیچیدگی «داستان اسباببازی» خلق میکند.
اکثر زمان فیلم درون ذهن دختری به اسم رایلی است که به خاطر تصمیم پدرش برای نقلمکان از مینهسوتا به سن فرانسیسکو ناراحت و افسرده است. چون این به معنی دوری از تمام چیزهایی که شخصیتش در تعامل با آنها شکل گرفته، خداحافظی با دوستانش و خاطرات خوش و لذتبخش محل زندگیشان است. او مثل هر بچهی دیگری در این موقعیت، از شروع دوباره میترسد و دلتنگ گذشتههاست. این یکی از ابتداییترین بحرانهای روانی هر انسانی است که مدیریت درست آن میتواند آن کودک را یک مرحله بزرگتر کند. اما وظیفهی این کار برعهدهی چهار احساس اصلی رایلی است که در دفتر مرکزی مغزش، کنترل اوضاع را برعهده دارند.
لذت یا شادی: دختری که روحیهی شاداب و پُرجنش و جوشی دارد؛ غـم: دختر چاقی که همیشه ناراحت و خسته است؛ ترس: یک موجودِ بنفشِ استخوانی با چشمانی درشت؛ انزجار: دختری سبز رنگ که کمی افادهای است و خشم: مرد کت و شلوارپوشِ سرخرنگی که راه و بیراه از کوره در میرود!
Inside out درباره تک تک لحظات زندگی ما انسان هاست.ستایش کوچکترین لحظههای زندگیمان است که غمناک یا شاد شخصیتمان را میسازند. زیباترین پیام insideout هم این است که اندیشیدن دربارهی ستمهای زندگی نه تنها به اندازهی شادی مهم است، بلکه شاید اهمیت بیشتری هم دارد. پرداختن به چنین کانسپت بلندی، یعنی یک کارگردان جریان ساز و مهم، یعنی پیکسار در اوج شگفتی و تکامل.
پیت داکتر دوباره 5 سال با صندلی کارگردانی فاصله گرفت اما در تمامی این سال ها در حال کار کردن روی یک پروژه بزرگ بود. در این میان بود که پیت داکتر، جانشین جان لستر، رئیس استودیوی انیمیشنسازی پیکسار و والت دیزنی شد. با این حال داکتر قصد داشت جدیدترین پروژه خود را به سرانجام برساند و بعد به سراغ پست مدیریتی برود.
با توجه به اینکه استودیوی انیمیشنسازی پیکسار عادت دارد که فیلمهای خود را در سکوت کامل خبری بسازد و معمولاً اطلاعاتی از داستان و دیگر جزئیات مربوط به فیلمهای انیمیشن این استودیو تا پیش از آماده شدن آنها برای اکران، اعلام نمیشود، معلوم نبود که پیت داکتر روی چه پروژه ای در حال کار کردن است.
سرانجام اعلام شد که انیمشن بعدی پیکسار soul نام دارد، و درمورد دنیای پیش از زندگی است. انیمیشن Soul از تمامی خصوصیات لازم برای قرار گرفتن در ردهی برترین آثار کلاسیک سینما برخوردار است. Soul با استعارهای قدرتمند میخواهد از ارزش و معنی واقعی زندگی سخن بگوید و برای محقق کردن این امر بیننده را به دو سفر جادویی راهی میکند. جو گاردنر، شخصیت اصلی Soul، را از بسیاری از جهات میتوان متفاوتترین قهرمان پیکسار دانست؛ او یک معلم قراردادی موسیقی آفریقایی-آمریکایی میانسال است که تمام عمر آرزوی رفتن روی صحنه با بزرگان موسیقی جاز و تبدیل شدن به نوازندهای بزرگ را در سر میپرورانده. درست روزی که جو پیشنهاد استخدام شدن به عنوان معلمی تمام وقت را دریافت میکند، بالاخره بعد از سالها تلاش و پیگیری، شانس حضور در گروه موسیقی نوازندهای مطرح را نیز پیدا میکند؛ درست در زمانی که دست اقبال در خانهی جو را زده ، و او ثمرهی یک عمر کوشش و تمرینش را درست در مقابل خود میبیند، قهرمان نگون بخت ما طی حادثهای جان خود را از دست میدهد. انیمیشن Soul مرگ را نه ترسناک، که رویدادی ناگهانی و غیرقابل پیش بینی نشان میدهد؛ در نهایت انسان محکوم به پذیرفتن این پایان است، پس باید از تک تک لحظات زندگی لذت برد. تصویری که Soul از این واقعهی ناگزیر نشان میدهد، به عنوان یک اثر برای تمام سنین، قابل تقدیر و مثال زدنی است.
انیمیشن های پیکسار و مخصوصا آثار پیت داکتر بهتر از هر کلاسی و هر جلسه مشاوره روان شناسی به ما می آموزد که چه چیزی در این دنیا واقعا ارزشمند است، چرا باید از تک تک لحظاتی که به ما هدیه داده شده است لذت برد و چگونه خوشحال بودن را تجربه کنیم. دنیا با اینگونه آثار جایی زیبا تر و این آثار بهترین کلاس درس زندگی، برای تمامی افراد، در سنین مختلف است.