CIRCLE TRAINING CENTER
کد : 5526-9284      تاریخ انتشار : ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۷ مرداد تعداد بازدید : 1103

اخبار سایت

Wolverine
همانطور که در قسمت های پیش گفتیم، کمپانی مارول با تغییر قوانین و کلیشه ای مرسوم دنیای کمیک استریپ، پرفروش ترین مجلات کمیک استریپ را منتشر نمود. آنها با خلق گروه Avengers موفقیت Justic League را بسیار قوی تر تکرار کردند، و کم کم همین ساختار شکنی ها به ساختار کلی مارول تبدیل شد.
همانطور که در قسمت های پیش گفتیم، کمپانی مارول با تغییر قوانین و کلیشه ای مرسوم دنیای کمیک استریپ، پرفروش ترین مجلات کمیک استریپ را منتشر نمود. آنها با خلق گروه Avengers موفقیت Justic League را بسیار قوی تر تکرار کردند، و کم کم همین ساختار شکنی ها به ساختار کلی مارول تبدیل شد. در این میان استن لی و جک کربی به فکر ساخت کمیک استریپی جدید افتادند. اما نه به صورت ناگهانی بلکه آنها تصمیم گرفتند پیش زمینه ای برای گروه خشن جدید خود بسازند.
 
در طول دهه 70 میلادی، اکثر داستان های هالک بی مزه و تکراری بودند. در این برهه هالک معمولا به عنوان یک وجود نیرومند به تصور کشیده می شد، که مغزی به اندازه یک کودک دشت.  بدیهی است که در چنین فضایی چندان جایی برای رشد و بروز خلاقیت وجود ندارد. اما در چنین زمانی شماره 181 این مجموعه تاریخی شد. در شماره مذکور هالک در سفر هایش به شمال کشور کانادا میرود و در آنجا با موجودی به نام وندیگو( مردی که به یک دیو سفید رنگ تبدیل شده) مبارزه میکند. اما در اواسط مبارزه این دو هیولا؛ مردی کوتاه قد، نقاب دار، بی اعصاب و دعوایی از راه می رسد و اوضاع را پیچیده تر میکند. این مردی بی اعصاب کسی نبود جز ولورین!!
 
 
 
 
 او یک مامور ویژه در خدمت پلیس کانادا بود که با چنگال هایی بسیار محکم و نشکن به مبارزه می پرداخت.  حضور «ولورین» در داستانهای هالک تنها به سه قسمت محدود شد و پس از مدتی به عنوان عضو جدید به مجموعه مردان ایکس اضافه شد.
 
 حضور در مردان ایکس باعث شد تا او به محبوبیت زیادی برسد. در حال حاضر، «ولورین» آن قدر مشهور است که او را در کنار «بتمن»،«اسپایدرمن»  و «سوپرمن»، جزو یکی از محبوب ترین قهرمانان کمیک استریپی تمام دوران قرار می دهند. دلیل موفقیت او را قطعا باید در شخصیت پردازی متفاوتش جست وجو کرد. او تند خو، نترس و همیشه آماده دعواکردن بود و با این حال قلبی از طلا داشت.
 
حال که صحبت از مردان ایکس شد، بیایید کمی در بازه تاریخچه این گروه محبوب صحبت کنیم.
 
مارول تصمیم گرفت که روند خلاقانه fantastic fout و avengers را پیش بگیرد و گروه جدیدی از قهرمانان بسازد.
 
این گروه از قهرمانان مارول، که هم اکنون شهرتی عالم گیر دارند و تاثیر فوق العاده ای بر تاریخچه کمیک استریپ دارند، میوتانت ها نام داشتند. «استنلی» و «جک کی» برای چاپ این مجموعه در اوایل دهه ۶۰ میلادی با مشکلات عدیده ای مواجه بودند. بنابراین مجبور شدند نام مجموعه را از میوتانت ها به مردان ایکس تغییر دهند. حرف X مظهر رمز و راز بود و امید می رفت بتواند به فروش مجموعه کمک کند. «استنلی» از «جک کربی» خواست که به مردان ایکس شکل و شمایل منحصر به فردی بدهد تا با سایر شخصیت های مارول تفاوت داشته باشند. اعضای مردان اکس هر یک از توانایی های مافوق بشری خاصی برخوردار بودند و به دلیل تغییرات ژنتیکی عجیب و غریب شان «میوتانت » یا موجود جهش یافته خوانده می شدند.
 
 در آن زمان بهره‎گیری از جهش ژنتیکی برای توضیح نیروی فوق بشری، ایده ای نو محسوب می شد و به همین دلیل مردان ایکس نظرات بسیاری را به خود جلب کرد.
 
پروفسور چارلز اگزاویرProf. Charles Xavier مرد میان سالی بود که در مدرسه ویژه اش به «میوتانت ها» آموزش می داد تا چطور از نیروهای خود به نفع نژاد بشر استفاده کنند. «اگزاویر » خودش جهش یافته ای نیرومند بود و می توانست با استفاده از توانایی تله پاتیک، فکر دیگران را بخواند و آنها را وادار سازد تا به خواسته هایش تن دهند. یکی از نخستین جهش یافته های مدرسه، اسکات سامرز ملقب به "سایکلاپس" از چشمانهایش اشعه‎ای مرگبار ساطع می شد، بنابراین مجبور بود در تمام اوقات، عینک قرمز رنگ ویژه ای بر چشم بزند. «اسکات» که وظیفه داشت در غیاب «پروفسور اگزاویر»، گروه «مردان ایکس» را رهبری کند، دلباخته یکی از اعضای دیگر گروه به نام «جین گری» شده بود و قصد داشت با او ازدواج کند، نیروهای فوق بشری «جین گری»، این  دختر موقرمز را قادر می ساخت که با ذهن خود اجسام مختلف را به حرکت درآورد و در ضمن فکر دیگران را نیز بخواند.
 
 
 
 
«هنری مک‎کوی» ملقب به وحشی و «بابی دریک» ملقب به مردیخی  برخی از دیگر اعضای کم سن و سال محبوب تیم «مردان ایکس» بودند. «اگزاویر» همواره از شاگردان اش می خواست تا سعی کنند که با صلح و صفا در کنار انسان‎های عادی زندگی کنند. او به خوبی از حضور «میوتانت»های پلید آگاه بود. سردسته «میوتانت»های پلید ماگنتو نام داشت. «ماگنتو» می توانست با استفاده از نیروی خود بر هر جسم فلزی تأثیر بگذارد. او در نوجوانی از سوی انسانها رنج فراوانی دیده بود و به همین دلیل آنها را تهدید بالقوه ای برای بقای همنوعان خود میدانست. «ماگنتو» نیز مثل پروفسور «اگزاویر» در صدد استخدام «میوتانت»های جدید بود تا بتواند با سوءاستفاده از نیروهای آنها بر انسانها فرمانروایی کند. او یکی از جالب ترین مخلوقات خبيث مارول است و از سال ۱۹۶۳ تا به حال همواره دشمن شماره یک «مردان ایکس» بوده است. هیچ چیز حتی ثروت و شهرت برای «ماگنتو» اهمیت نداشت. زیرا هدف اصلی او نجات «ميوتانت»ها از چنگال بردگی انسانهای پلید بود. «ماگنتو» در دنیایی که وسیله، هدف را توجیه می کند ، نمایانگر شخصیتی بوده است که فقط به آرمان خود می اندیشد و به همین دلیل در بسیاری از اوقات زیاد هم منفی و خبیث به نظر نمی رسد. 
 
اصلی ترین ویژگی کمیک استریپ های مردان ایکس، مایه های ضد تبعیض نژادی آن بود. «استن لی» همواره از موضوع جهش ژنتیکی به عنوان سمبل تبعیض نژادی بهره می گرفت. ترس و نفرت آدم های عادی از یک «میوتانت» منعکس کننده اوضاع تبعیض آمیز و تحولات سیاسی دهه ۶۰ میلادی در جامعه آمریکا بود.
 
 حال ممکن است با خود بگویید که پس وولورین در کجای داستان مردان ایکس قرار دارد...
 
 داستان از این قرار است که در دهه ۷۰ فروش کمیک استریپ های مردان ایکس به میزان قابل توجهی کاهش یافت، به طوری که همگان در انتظار توقف چاپ این مجموعه بودند. مارول که چیزی برای از دست دادن نداشت به نویسنده ی با تجربه ای به نام «لین وین» اختیار تام داد تا به همراه طراحی به نام «دیو کاکرام»، مردان ایکس را احیا کنند. این دو، اعضای جدیدی از سراسر جهان به مردان ایکس اضافه کردند و به هر کدام از آنها ویژگی های شخصیتی منحصر به فردی بخشیدند. ثمره همکاری آنها در «شماره ویژه ای چاپ شد. در این داستان «مردان ایکس» به دام می افتند و پروفسور «اگزاویر» در صدد استخدام اعضای جدید بر می آید. اعضای قدیمی پس از نجات یافتن توسط اعضای جدید، تصمیم به ترک گروه می گیرند و تنها «اسکات سامرز» باقی می ماند. بدین ترتیب مردان ایکس از نو متولد گشت.
 
با انتشار مجموعه جدید، خوانندگان از همان ابتدا متوجه تغییراتی شدند. لحن مجموعه جدی تر شده بود. اعضای جدید تفاوت های عمده ای با اعضای قدیم داشتند. یکی از این تازه واردها استورم» بود. قدرت های حیرت انگیز این دختر آفریقایی الاصل در ایجاد تغییرات جوی، او را در زمره نیرومند ترین قهرمانان زن کمیک استریپی تمام دوران قرار می داد. اما قطعا جذاب ترین میوتانت جدید «مردان ایکس» کسی جز « ولورین » نبود. او از آن تاریخ تا به حال یکی از  محبوب ترین قهرمانان مارول بوده است. عمده محبوبیت او ریشه در گذشته اسرار آمیز و فاش نشده اش داشت که تقریبا هرگز به طور کامل برای خوانندگان آشکار نشد. «ولورین » کوتاه قد و کانادایی با هیبتی گرگ مانند بود. او با تکیه بر چنگال هایی که از پشت دستان اش به بیرون می جهید و اسکلتی که با فلزی نشکن پیوند خورده بود، هیچ فرصتی را برای مبارزه از دست نمی داد و از هیچ چیز هراس نداشت، زیرا بدن او قادر بود تا زخم ها و جراحات وارده را به سرعت التیام بخشد.
 
نقطه عطف در تکامل شخصیت ولورین زمانی حاصل شد که او در یکی از داستان های مصور به همراه «مردان ایکس» به نقطه ای دوردست در قطب جنوب معروف به سرزمین وحشی ها سفر کرد ما و در آن جا یکی از محافظین شخصیت خبیث داستان را کشت. امروزه کشتن دشمن توسط قهرمان موضوع چندان بزرگی در کمیک استریپ تلقی نمی شود. اما در دهه ۷۰ جنجالی بر سر این مسأله برپا شد. در ضمن به عقیده بعضی از منتقدین یک ابر قهرمان هرگز نباید چنگال های تیز که از میان | انگشتان دست به بیرون می جهند، می داشت. در طی سالهای بعد «ولورین» که به دلیل فاش نشدن سرگذشت اش از جذابیت بیشتری نسبت به قهرمانان دیگر برخوردار بود به نوعی کاراکتر شرافتمند اما وحشی مبدل شد؛ مردی که همواره با خوی حیوانی اش در جدال بود اما هرگز از انجام مسؤولیتی که صحیح به نظر می رسید، شانه خالی نمی کرد. شعار او این بود: «من در کارم استادم»!
 
 
 
 
 موفقیت او در نزد خوانندگان باعث شد تا چهره مرسوم قهرمانان مجلات مصور تا حدود زیادی تغییر کند. در واقع قبل از خلق «ولورین»، ضد قهرمانانی وجود داشتند که خوانندگان نمی توانستند به آنها را کاملا خیر خواه و مبری از هر گونه مشکل شخصیتی بدانند. اما این ضد قهرمانان هرگز کسی را هر چقدر هم که خبیث بود، نمی کشتند و او را به دست قانون و عدالت می سپردند. خشونت «ولورین» بی سابقه بود و باعث شد تا راه ورود قهرمانان مشابه هموار شود. به نظر می رسید که حتی توانایی های فوق بشری غیر خشن «ولورین » هم به نوعی با خشونت رابطه داشته باشد. یعنی توانایی های ذاتی او به عنوان یک موجود جهش یافته از نظر ژنتیکی او را قادر می ساخت تا بتواند زخم های بدن اش را به سرعت التیام بخشد و اسکلت فوق قوی و آلیاژی او اجازه می داد که حتی پس از خوردن کتک مفصل و مورد اصابت قرار گرفتن توسط گلوله، سرپا بایستد؛ «ولورین» از اهمیت ویژه ای در تاریخ کمیک استریپ بهره مند است زیرا با پیدا شدن سروکله او، نویسندگان و خوانندگان مجلات مصور، مجبور شدند تا تعریف خود را از یک قهرمان مورد بازبینی قرار دهند. آنها از خود پرسیدند: «آیا قهرمان کسی است که اخلاقیات اش خلل ناپذیر است و یا کسی است که گاهی اوقات باید به تنهایی جنایتکاران را به شدیدترین نحو به سزای اعمال خود برساند؟ آیا قهرمانان باید به دشمنان شکست خورده ترحم نشان می دادند یا در مواجهه با پلیدی روش قصاص را در پیش می گرفتند و در نهایت این که آیا عمل پلیدی که در راستای احقاق حق انجام می شود، واقعا پلید است؟» .
 
«ولورین» اولین تلنگر به خوانندگان بود تا بفهمند قهرمانان کمیک استریپی در دنیای کامل که " در آن خوبی همیشه بر بدی پیروز است، زندگی نمی کنند و این که گاهی اوقات، دنیای آنها درست مثل دنیای واقعی آدم ها آن قدر پیچیده و کثیف می شود که دیگر نمی توان هر معضلی را با روحیه عدالت طلبانه حل کرد.
 
«لین وین» پس از دو سال، جای خود را به نویسنده ای دیگر به نام «کریس کلر مانت» داد و او نیز به همراه طراحی مستعد به نام «جان بیرن» در طول شانزده سال، ماجراهای بسیار جالبی خلق کرد. در طول این ماجراها اعضای گروه تکامل یافتند و حتی بعضی از آنها به دلیل محبوبیت بیش از حد به عنوان های شخصی خود راه یافتند. «کریس کلرمانت» و نویسندگان پس از او با ترکیب مسایل انسانی - دراماتیک، با عناصر تخیلی - اکشن، مردان ایکس را به پرفروش ترین مجموعه کمیک استریپی تمام دوران تبدیل کردند.