CIRCLE TRAINING CENTER
کد : 6615-9015      تاریخ انتشار : ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۱ دي تعداد بازدید : 2572

مایند مسترز

Mind Masters: Stanley Kubrick
سینما, هنر باشکوه تصویر است و تمامی خصوصیت های دیگر در اولویت های بعدی قرار میگیرد. خصوصیت هایی همانند گنجاندن مباحث عمیق انسانی یا فلسفی و یا حتی علمی، رسالت اصلی سینما نیست. اما ایجاد تعادل بین این خصوصیت ها و ایجاد هماهنگی بین فرم و محتوا، یکی از مهم ترین و دشوار ترین کار های سینماست. اینکه شخصی بتواند در کنار ساخت صحنه هایی میخکوب کننده ، زیبا و درخشان، مباحث عمیق را نیز روایت کند، بسیار هنرمندانه است.

 

سینما, هنر باشکوه تصویر است و تمامی خصوصیت های دیگر در اولویت های بعدی قرار میگیرد. خصوصیت هایی همانند گنجاندن مباحث عمیق انسانی یا فلسفی و یا حتی علمی، رسالت اصلی سینما نیست. اما ایجاد تعادل بین این خصوصیت ها و ایجاد هماهنگی بین فرم و محتوا، یکی از مهم ترین و دشوار ترین کار های سینماست. اینکه شخصی بتواند در کنار ساخت صحنه هایی میخکوب کننده ، زیبا و درخشان، مباحث عمیق را نیز روایت کند، بسیار هنرمندانه است. 

 

 
استنلی کوبریک جزو آن دسته از کارگردانانی است که خالق ماندگار ترین فیلم های سینما است و بااینکه فیلم هایش همیشه دارای صحنه هایی خیره کننده و مملو از هنر کارگردانی و فیلمبرداری بوده است، چیزی از بزرگ ترین کتاب های فلسفه و انسان شناسی نیز کم ندارد و به این ترتیب توانسته تعادلی بزرگ را در فیلم هایش برقرار کند. چندین سال پیش، سایتی با استفاده از مدارک و مستندات حقیقی آی‎کیو کوبریک را نزدیک به 200 تخمین زد و او را در کنار باهوش ترین کارگردانان قرار داد. دقت نظر وسواس آسای کوبریک در گزینش موضوع، شيوه ی کند کار کردنش و شخصیت انزواطلبی که داشت سبب می شد که تماشاگران منتظر اکران فیلم های او باشند. فیلم های کوبریک اکثرا در فضاهای بسته می گذرند و سخت بدبینانه اند، اما به زیباترین وجه ساختاری، همراه با پیچیدگی های فنی و متنی ساخته شده اند.آثار کوبریک، عمدتا محتوا هایی خاص و متفاوت دارد. 
 
استنلی کوبریک در ۲۹ ژوئیه ۱۹۲۸ در محله برانکس نیویورک در یک خانواده یهودی تبار به دنیا آمد. او از سیزده سالگی استعداد خود را در سه رشته شطرنج، موسیقی جاز و عکاسی نشان داد. اولین شغل وی عکاسی برای مجله لوک بود.او همچنین در سال ۱۹۵۰ برای کسب درآمد در کلوپ های منهتن و مارشال به عنوان شطرنج باز حرفه ای در مسابقه های مختلف شرکت میکرد. استنلی جوان که به دلیل پایین بودن نمره های درسیش در دوران دبیرستان نتوانسته بود به دانشگاه راه یابد برای آموختن و دیدن، به سراسر آمریکا سفر کرد. در سال ۱۹۵۱ وقتی فقط ۲۳ سال داشت با پس انداز خود از بوکسوری به نام والتر کارتیه مستندی ۱۶ میلی متری به نام روز نبرد ساخت. او علاوه بر کارگردانی این فیلم، فیلم برداری، تدوین، صدابرداری و تهیه کنندگی را هم انجام داد.
 
دنیای خاص و باشکوه سینما چنان کوبریک جوان را به خود جذب کرد که به همکاری خود با مجله لوک پایان داد و بر آن شد تا همه انرژی و وقت خود را صرف فیلم سازی کند. او اولین فیلم رنگی خود را، که یک مستند صنعتی ۳۰ دقیقه ای است، در سال ۱۹۳۵ ساخت و در همین سال با سیزده هزار دلاری که اطرافیانش به او دادند، نخستین فیلم بلند خود را به نام هراس و هوس ساخت. بوسه قاتل در سال ۱۹۵۵ با سرمایه ای بیش از چهل هزار دلار، که آن را نیز خانواده و دوستانش در اختیارش قرار داده بودند، ساخته شد. . .
 
سال ۱۹۵۵ برای کوبریک جوان فرصتی پیش آمد که به هالیوود برود و نخستین فیلم استودیویی اش، قتل، را بسازد. راه های افتخار (۱۹۵۷) را در همین سال ها نوشت. همه استودیوها آن را رد کردند، اما کرک داگلاس ستاره مطرح سینما در آن زمان طرح را به سرانجام رساند و این فیلم به عنوان یکی از بهترین آثار جنگی سینما مورد توجه ویژه قرار گرفت. کرک داگلاس با سپردن کارگردانی و ساخت اسپارتاکوس (۱۹۶۰) به کوبریک، فرصتی استثنایی برای او فراهم کرد و کارگردان جوان موفق شد مهم ترین اقدام زندگی خود تا آن زمان را به انجام برساند. کارگردانی بی‎نظیر کوبریک، موسیقی بی‌نظیر الکس نورث و بازی قدرتمندانه کسانی چون جین سیمونز، لارنس اولیویه و البته خود کرک داگلاس از این شاهکار والا، اثری بی‌نظیر و تکرارنشدنی آفرید.
 
لوليتا نام فیلم بعدی کوبریک است که آن را در سال 1962 در انگلستان ساخت. لوليتا (۱۹۶۲)، اقتباسی از رمان ولادیمیر ناباکف، درباره ی مرد مسنی که عاشق دختر نوجوانی می شود است که کمدی تندوتیزی درباره ی «عشق های منحرفانه»است.کوبریک در آخرین شاهکارش، چشمان کاملا بسته(1999) این مضمون را که به انحرافات و خیال‎پردازی های جنسی میپردازد، بیشتر و دقیق تر موشکافی می کند.کوبریک استاد بررسی و موشکافی یک موضوع، از چند دید و زاویه است، برای مثال او مضامین ضد جنگی اش را در فیلم های راه های افتخار1957 و دکتراسترنجلاو 1964 بررسی می کند و در شاهکار غلاف تمام فلزی محصول سال 1987 تصویری بسیار قدرتمند از خشونت نهفته در دوران آماده سازی سربازان برای جنگی بی هدف (جنگ ویتنام)، را نشان می دهد. فیلم های آینده نگرانه او هم سرشار از مضمون انسانیت زدایی هستند. در فیلم ۲۰۰۱: یک آدیسه فضایی آدمها صرفا ماشین هایی هستند که توسط ماشین دیگری کنترل می شوند و در پرتقال کوکی (۱۹۷۱) جوانان از خودبیگانه شده، شست وشوی مغزی می شوند تا دست از عصیان بکشند و آنان را به موجوداتی خنثی تبدیل می کنند. کوبریک در اواخر دهه ۶۰ به انگلستان رفت و تا پایان عمر در این کشور زندگی کرد و آثار سینماییش را دور از جنجال های حاکم بر استودیوها ساخت. شاید نسبت به دیگر مسائل در مورد کوبریک، به ارتباط او و صنعت سینمای آمریکا توجه کمتری شده باشد، البته می توان تاکید کرد که این مسأله به این دلیل است که این ارتباط خیلی ضعیف بوده است. کوبریک بیشتر از سی سال خارج از ایالات متحده زندگی کرد و گفته می شود که هرگز به کشورش بازنگشت. برخی از فیلم هایش در خارج از آمریکا موفقیت بیشتری کسب کرده است تا در بازار آمریکا. علاوه بر این، معروف است که کوبریک به استقلالی از طرف شرکت های فیلم سازی، نیاز داشت که تقریبا در تاریخ تولیدات تجاری آمریکا سابقه نداشته است. برای نمونه گفته می شود که کوبریک از نشان دادن فیلم بری لیندون به مدیران کمپانی برادران وارنر قبل از اکران فیلم خودداری کرده بود.
 
 
او، پس از ساخت لوليتا، شروع به ساخت فیلمی بر اساس رمان اعلام خطر سرخ کرد. کمدی آکنده از کابوس های کمدی، دکتر استرنج لاو (۱۹۶۳) به طرز بسیار هوشمندانه ای یک کمدی تلخ است و کوبریک  برای کارگردانی، تهیه کنندگی و همکاری در نوشتن فیلمنامه، نامزد دریافت جایزه اسکار شد.دکتر استرنج لاو روایتی پوچ‎گرایانه است از انهدام هسته ای جهان. این شاهکار هجو‎آمیز کوبریک، واکاوی ترس است، ولی به جای ترس افراد از مرگ خود، بررسی می کند که چطور نهادها، يا أذهان جمعی، با نابودسازی کل نژاد بشری رویارو می شوند. در جایی از فیلم، جایی که سران نظامی در حال بحث شدیدی هستند، پرزیدنت مرکین مافلی میگوید که:( آقایان دست بردارید، اینجا اتاق جنگ است، جای دعوا که نیست.) همین دیالوگ کافیست تا میزان کمدی تلخ فیلم را بفهمید. کوبریک قصد داشت فیلم دکتر استرنجلاو: که نام کامل آن چگونه یاد گرفتم از نگرانی دست بردارم و عاشق بمب اتمی شوم را در قالب یک درام  جدی درباره ی تقابل قدرت های بزرگ در اوج جنگ سرد بسازد. اما چند روز پس از آغاز فیلمبرداری لحن فیلمنامه را تغییر داد و آن را به کمدی بدل کرد، چون متوجه شده بود که اگر بخواهد حال و هوای جدی فیلم را حفظ کند، باید برخی عناصر پوچ گرایانه ی آن را دور بریزد.
 
فیلم بعدی کوبریک،  هنوز در تاریخ سینمای علمی- تخیلی اثر شاخصی محسوب می شود. فیلم 2001 ادیسه فضایی به‌قدری جذاب و خوش‌ساخت است که هر کسی را پای صفحه‌نمایش میخکوب خواهد کرد. این فیلم یک فیلم علمی تخیلی است که در سال ۱۹۶۸ میلادی (۱۳۴۷ هجری شمسی) توسط استنلی کوبریک تهیه و پخش گردید. به‌عقیده بسیاری از اهالی سینما، این فیلم از زمانه خودش بسیار جلوتر بود و این موضوع را به‌راحتی می‌توان لمس کرد. پس از پخش این فیلم سینمایی، شوک بزرگی به صنعت سینما وارد شد؛ کیفیت ساخت و جلوه‌های بصری این اثر به‌اندازه‌ای بالا بود که نمیتوان باور کرد این فیلم در آن سال و با امکانات آن دهه ساخته‌ شده است. 
 
کوبریک در آغاز دهه ۷۰، پرتقال کوکی (۱۹۷۱) را بر اساس رمانی به همین نام کارگردانی کرد. این فیلم به دلیل داشتن صحنه های خشن درجه x گرفت که به معنی محدودیت سنی برای مخاطبان بود. او همچنین برای فیلمنامه، کارگردانی و تهیه کنندگی این فیلم نامزد دریافت جایزه  اسکار شد. بری لبندون (۱۹۷۵) محصول سال های میانی دهه ۷۰ است که با بودجه ای بالغ بر یازده میلیون دلار ساخته شد. این فیلم نامزد دریافت هفت جایزه اسکار شد، اما هیچ کدام اینها نتوانست جلوی شکست سخت آن را در گیشه بگیرد.فیلم بری لیندون ملهم از مناظر و چشم انداز های انگلیس و نقاشی های سده ی هیجدهم است که به زیبایی تمام حس و حال آن زمان را بازآفرینی میکند.
 
استنلی کوبریک بعد از پروژه تاریخی بری لیندون که به لحاظ تجاری فیلمی ناموفق، اما از نظر هنری یکی از راضی کننده ترین فیلمهای او بود، سراغ رمان ترسناک درخشش نوشته استیفن کینگ رفت که در ۱۹۷۷ منتشر شده بود. داستان در آمریکای دوران معاصر روی می دهد و درباره خانواده ای است که به هتلی دورافتاده می روند تا زمستان را آنجا بگذرانند؛ جایی که نیرویی ، پدر خانواده را وادار به اعمال خشونت می کند، درحالی که پسر خانواده که دارای قدرتی خاص به نام تابش ذهن یا shining  است، تصاویری هولناک از گذشته هتل را می بیند. فیلم تأثیرگذار استنلی کوبریک روز ۲۳ مه سال ۱۹۸۰ برای اولین بار به طور محدود در لس آنجلس و نیویورک اکران شد و در گذر سالها به عنوان یکی از ترسناک ترین فیلم های تاریخ سینما، همین طور یکی از بهترین فیلمهای ترسناک تمام دوران، شهرت پیدا کرد. اما فیلم کوبریک از ابتدا چنین موقعیتی نداشت، حداقل نه بین خیلی از منتقدان. نشریه ورایتی آن سال در نقد خود بر درخشش نوشت: «فیلم همه نکات فوق العاده رمان پرفروش کینگ را نابود کرد.» 
 
خود استیفن کینگ هم از اقتباس کوبریک از رمانش راضی نبود و و به طور علنی این موضوع را ابراز کرد. هرچند او سالها بعد با وجود تمام انتقادهایی که به اقتباس کوبریک از رمان خود داشت.
 
، در مصاحبه ای گفت: «فکر می کنم درخشش فیلمی زیباست و ظاهر فوق العاده ای دارد، اما همان طور که قبلا هم گفته ام، مثل یک کادیلاک بزرگ و زیباست که موتور ندارد.» رمان کینگ هرچند بسیار خواندنی است، اما بیشتر حال وهوای یک قصه ترسناک مرسوم را دارد. شاید به همین خاطر بود که کوبریک فیلمنامه کینگ را رد کرد و به جای آن درخشش را مبنای اقتباسی قرار داد که ژانر هراس را به چیزی جدید تبدیل کرد. امروز خیلیها اعتقاد دارند کوبریک در درخشش به دنبال چیزی غیر از ترساندن است. شخصیت ها عمیق و متفکرانه هستند و طرح داستانی به بهترین شکل ممکن، ساده انگارانه است. درخشش تنها درباره شخصیت هاست؛ شخصیتهایی چندلایه با قوس شخصیتی و ارتباطات واقعی. کوبریک اصرار داشت سکانس های درخشش با رعایت ترتیب زمانی فیلم برداری شود که هرچند کاری پرهزینه بود، اما کمک کرد جک نیکلسن به درک درستی از روند زوال عقل و جنون شخصیت جک تورنس دست پیدا کند و این به خوبی در نقش آفرینی او تجلی دارد. قوس شخصیتی یکپارچه، بنیان قوی هر فیلمنامه ای است و فیلمنامه درخشش به راحتی این کار را انجام می دهد. البته در فیلم با صحنه های ترسناک مرسوم - بچه های عجیب و غریب، خون، شخصیتهای شوم - روبه رو هستیم، اما شخصیت ها به جای این که با تصاویر ترسناک تصادفی تماشاگر را بترسانند، او را در دل داستان نگه می دارند و با خلق اتمسفری ترسناک،به جای جامپ اسکر های لحظه ای، ترس را به جان مخاطبان می اندازد.
 
هر چند این فیلم با اقبال عمومی مواجه شد، کوبریک باز هم تا هفت سال فیلمی نساخت.
 
 استنلی کوبریک در اثر ماقبل آخرش تحت عنوان غلاف تمام فلزی (Full Metal Jacket) با دیدی انتقاد‌آمیز به روایت داستان آماده‌‌سازی سربازان داوطلب حضور در نیروی دریایی آمریکا تبدیل شدن آنها از انسان‌هایی معمولی به قاتلانی بی‌رحم و خطرناک و در نهایت به حضور آنها در جنگ ویتنام و به بار آمدن یک فاجعه‌ی انسانی عظیم می‌پردازد. این فیلم به غیبت او در سینما پایان داد و نظر موافق مردم و منتقدان را جلب کرد.
 
پس از غلاف تمام فلزی کوبریک تا چند سال جز تلاش برای ساخت فیلمی علمی- تخیلی، درباره ماجراهای پسری یهودی و عمه اش که می کوشند از لهستان اشغال شده فرار کنند، عملا به هیچ فیلم دیگری فکر نکرد. او همچنین ایده ای دوباره درباره پیچیدگی روبه رشد و خطرناک تکنولوژی داشت .درست همانند فیلم خودش، ادیسه فضایی. پرداخت کامل تر به این موضوع را میتوان در فیلم هوش مصنوعی استیون اسپیلبرگ مشاهده کرد، فیلمی که کوبریک چند سال قبل از مرگش طرح آن را ریخته بود. 
 
 در سال ۱۹۹۶ فیلم برداری آخرین فیلمش، چشمان کاملا بسته، آغاز شد که ساخت آن چند سال طول کشید. کوبریک در سال ۱۹۹۷ جایزه ویژه دیوید وارک گریفیث را به خاطر مجموعه آثارش در رشته کارگردانی دریافت کرد. در همین سال جایزه شیر طلایی پنجاه و چهارمین جشنواره فیلم ونیز به او تقدیم شد. در حالی که دوست داران آثار کوبریک چشم به راه نمایش آخرین اثر او، چشمان کاملا بسته بودند، در هفتم مارس ۱۹۹۹ این خبر بر روی تلکس خبرگزاریها مخابره شد: استنلی کوبریک در ساعت یک بعد از ظهر در خانه اش در شمال لندن در گذشت. بدین سان پرونده زندگی یکی از چهره های استثنایی سینمای جهان بسته شد و عالم سینما یکی از استادان تراز اول خود را از دست داد. کوبریک فیلم آخر خود را با تماشاگرانش ندید و فیلم نامه ای را که درباره ناپلئون نوشته بود  به حافظه تاریخ سپرد و حسرت ساخت آن را با خود برد.
 
اگر سینما از روزی که پا به عرصه وجود گذاشته، توانست آمال و آرزوهای انسان را بر پرده سفید به تصویر بکشد، توانسته است نام بزرگانی چون هیچکاک، دیوید وارک گریفیش، چارلی چاپلین، جان فورد، أورسون ولز و ... را نیز بر پرده سفید ذهن ما حک کند. استنلی کوبریک هم یکی از این بزرگان است، کارگردان نابغه ای که در طول بیش از ۵۰ سال فیلم سازی، با وسواس فراوان آثار ماندگاری را خلق کرد. آثاری که جلوه های خارق العاده ای را از نگاه کوبریک به هستی و مناسبات انسانی و اجتماعی در خود جمع کرده است. کوبریک با خلق هر اثر ما را به سفر ادیسه واری می برد که فرجام آن کشف و شهودی تازه از زندگی را برای ما رقم می زند.